از صعود اورست تا سقوط انسانيت

Wednesday, October 11, 2006

 

شریک زندگی!


سخت است نوشتن! سخت است نوشتن از دروغ! نوشتن از سالوس!


پارسال بود ، رمضان سال 1384 . به دعوت از عباس جعفری و برای رفع سوئ برداشت ها! به همراه لیلا به منزل او رفتیم . جمعی چهار نفره ، عباس جعفری و همسرش (فرخنده صادق) ، من و لیلا در فضایی گرم و گیرا .

استاد! "عباث!" به رسم استادی! شروع کرد به صحبت. من هم سراپا گوش! رفته بودم که تنها گوش کنم . حرف ها همان بود که در وبلاگ گفته بودم و غیر از مواردی که قرار بود در آینده بگویم ،حرفی برای گفتن نبود! صحبت از هر جایی و هر کسی و هر کاری و هر چیزی! آنقدر گفت و آنقدر بریده و درهم گفت که نفهمیدم چگونه شب از نیمه گذشت! از خودش گفت ، از آغاز کوهروی اش ، از کوه پس خانه! از گروهی که راه انداخت و بعد توبه کرد! از چگونگی آشناییش با صادق آقاجانی ، از رفت و آمد خانوادگیش با او . از تابلو افتخاراتی گفت که آقاجانی برای خودش ترسیم کرده! و ادعای صعود قله المپیک ! از صعود کذایی قله المپیک آقاجانی گفتنی ها داشت!


اکنون که این مطالب را مرور میکنم حاصل عملکرد بیست و چند ساله "فدراسیون دروغ" و در راس آن رییس مخلوع! صادق آقاجانی یک به یک به بار مینشیند! دست پرورده های دروغگو و دغل باز ، کسانی که خود را قهرمان ملی! مینامند! یک به یک خودی نشان میدهند! و هر دم از این باغ بری میرسد!
از شاهکار های این دست پرورده های دروغگو و دغل باز میتوان به
"
ادعای دروغ نسرین نعمتی(ار بانوان مسلمان! عضو تیم اورست 84) به صعود قله موستاق اتا در چین! فریب دادن حامیان این صعود و جامعه کوهنوردی" ، "فروش کرامپون با مارک قلابی کمپ و نشان های استانداردهای بین المللی قلابی! توسط جواد گیاه شناس (از مسلمانان! عضو تیم اورست 84) " ، " دروغگویی رضا زارعی ( دبیر وقت کمیته هیمالیانوردی فدراسیون و یکی از مسلمانان! عضو تیم اورست 84) در ارتباط با نحوه اعلام اسامی صعود کنندگان به اورست در ان برنامه اسلامی! " ، دروغگویی های فرخنده صادق (از بانوان مسلمان! عضو تیم اورست 84) در ارتباط با اورست 84 و دروغگویی و رفتار غیر انسانی محمود گودرزی (پزشک مسلمان! تیم اورست 84 ) که بطور مفصل در مطالب قبلی به آنها پرداخته ام . از این دست پرورده های دروغگو و دغل باز میتوان به برخی نفرات تیم گاشربروم یک نیز اشاره نمود که نه تنها حاضر به بیان حقایق در مجامع عمومی نیستند ، بلکه حوادث را به نحوی دیگر عنوان نمودند .


عباس جعفری از چگونگی ورودش به فدراسیون گفت ، اولین دیدارش با آقاجانی ، از گرفتن پست روابط عمومی تا سرپرستی برنامه کومونیزم74 فدراسیون، روش انتخاب نفراتش در برنامه ها ، از نقشه هایی که برایش ریخته بودند تا خرابش کنند ! از تمرینات بدن سازی اش به همراه چند نفری دیگر گفت با مربی خارجی فدراسیون در امجدیه ، از شرایط خوب و آمادگی جسمانی عالی اش. از استادیش گفت! از جنگ گفت! آموزش کوهستان نیروها ! و کارهای بزرگش در جنگ!
از خودش گفت ! از الک آویخته اش گفت و آردهایی که الک کرده! از کسانی گله کرد که بی اذن او نامش را به عنوان کارشناس سایتشان آورده اند .از وبلاگ خوانی اش گفت ، که به همه وبلاگها سر میزند و تنها وبلاگ های خوب را می خواند و وقت اضافی برای خواندن هر وبلاگی ندارد! و در میانه با حالتی عجیب اشاره کرد که نمیداند فرامرز نصیری کیست !!! اما نظراتش محترم است!
از رفتار های اجتماعی خود گفت ، با مثال های متنوع نشان داد که با هر کسی و هر رفتاری ، رفتاری مشابه دارد! توضیحات و مثال هایش به نحوی بود که بدانم با ادیب ، مودب است و با لات ، لات منش! . از پاشنه آشیل خود گفت! از پاشنه آشیل من پرسید! گفت که وقتی پاشنه آشیلش نشانه رود چگونه ادب و اختیار از کف میدهد! و در میان مثال های گوناگونش نشانه هایی از تهدید!!!! محتمل بود!


چقدر سخت است نوشتن! نوشتن مجموعه گفتار هایی پراکنده و نامربوط ! ، نامربوط از جهت اینکه علت حضور من شنیدن درباره مطالبی بود که از عباس جعفری و فرخنده صادق در "بخش اول" نوشتم ، اما مطالب او ربطی به موضوع نداشت!


جعفری گفت که من تو را نمی شناختم و قبل از دیدنت در بیمارستان جم ، یکبار در فلان جای دماوند گفتند که فلانی برادر لیلاست.
به رسم استادی!!! از کوهنوردی ایران گفتنی ها داشت ، از بزرگان کوهنوردی ایران ، از عزیز خلج و همسرش ، صادق آقاجانی! ، محسن نوری ، اقبال افلاکی! . از گاشربروم یک گفت، از عباس محمدی و رضا زارعی ، از در گیری آنها با هم. کمی هم از محمد اوراز گفت! از کشته شدن محمد اوراز ، از کارهایی که با او کردند ! از کاری که با ظرف آب او قبل از صعود نهایی یکی از هشت هزاری ها – به گمانم شیشا پانجما – کردند تا نتواند صعود کند! از خیلی از بزرگان! گفت ، از منش و مرامشان ، از گرایشات سیاسی شان! از گذشته و حالشان! از فدراسیونی ها گفت! از حمید آسیابان که تا چندی پیش در سر بازار ... همدان ، لنگ میفروخت و حالا... !
از انجمن کوهنوردان ایران گفت، از فعالانش، از همه کسانی که در فدراسیون راهشان ندادند و رو به انجمن بردند! از کسانی گفت که منتقد فدراسیون هستند و با یک صعود خارجی خود را میفروشند! راستی که استاد! بازیگر قابلی بود! چقدر گیرا بازی کرد نقش آن کسانی را که با صعودی که 4000 دلار هم خرج ندارد ، خود را می فروشند و برای ایفای بهتر این نقش ، از رفتار حیوانی باوفا کمک گرفت که به نشان رضایت و تشکر ، دستها را بر لبه ای گذاشته و با زبان آویزان ، نفس زنان برای اربابش دم میجنباند!

جعفری از خودش گفت . از اینکه برای او ، بین بالا رفتن از کوه پس خانه دوران کودکی اش و صعود قلل بلند هیمالیا هیچ فرقی نیست! گفت که هفته ها در بیابان خاک میخورد ، زخمی میشود! ظرف میشورد و پول در می آورد و سپس به برنامه دلخواهش میرود تا همچون منتقدان خود فروخته نباشد! از شرکت و کارش گفت! از شرکت و کار فدراسیونی ها گفت! مدارکی نشان داد از تور فروشی های ارزان انها . شاکی بود که چه ارزان مملکتشان را میفروشند! و افتخار میکرد که او مملکتش را گران میفروشد! تا از این گران فروشی خرج سفر و صعود بی منتش را جور کند!

از وبلاگش – ازاد کوه – گفت و در حالی که کامپیوترش در گوشه اتاق روشن بود نشان داد که چقدر زیاد مطالب آماده دارد برای گذاشتن در وبلاگ! و خطاب به من که هدفت از وبلاگ نویسی چیست؟ سر و ته ندارد! و نگران که ، مطالبی را که در وبلاگ مینویسی باقی خواهد ماند!
از اعتقاد خود گفت مبنی بر مکتوب نمودن ! در این راستا ، گوشه ای از اتاقش را نشان داد که انبوهی از مدارک و مکتوبات بر هم انباشته شده اند! و به عنوان نمونه ، اوراقی نشان داد به نشان از کلاه برداری و فاکتور سازی فدراسیون در گرفتن هزینه صعود های برو مرزی!
از اورست 84 گفت . از مطالبی که به همسرش گفته ، که صعود اورست یک لحظه بود و تمام شد ، صعود اورست یعنی رسیدن به ارتفاع صفر!
از میان مصاحبه ها و ... ، از برنامه ای تلویزیونی گفت . برنامه ای بنام "هر شب با قهرمانان" که هرشب رمضان- سال 1384 - از سیما پخش میشد ! گفت که با فرخنده هم تماس گرفتند که یک شب افطاری بیایند منزل برای فیلم برداری! گفت که به شدت مخالف بوده و به فرخنده میگوید تا ردشان کند ، که کارگردان در جواب بی اعتنایی میگوید همه آرزو دارند از تلویزیون دیده شوند ... ، و استاد! با احساسی قوی ، مشت گره کرده با انگشت شست به نهایت کشیده! را به کارگردان برنامه حواله داد! که فلانی زرنگ است! بیاید منزل من ، شام و میوه اش را بخورد و دقیقه ای فلان قدر هم از سیما بگیرد! نه بابا ما از این آرزوها نداریم! و من به گمانم استاد! در سلوک با جهان گردان خارجی آموخته است که حواله نمودن مشت گره کرده با انگشت شست به نهایت کشیده! به کسی ، آرزوی موفقیت و پیروزی برای اوست! و از این رو چنین در جمع ، با احساسی قوی ، استادانه! نشان موفقیت و پیروزی! حواله میدهد! ...


شگفتا! که هر جا در مصاحبه ها و حضور ها آب و نانی هست ، استاد! ، همسرش را خود همراهی میکند! وقتی باورها آلوده به تظاهر باشند ، عبور از مرز باورها آسان است !


استاد! وقتی از منتقدان خود فروخته فدراسیون میگوید، از خود فروشی آنها میگوید! که برای چند هزار دلاری چشم بر همه چیز می بندند ، بی اختیار به یاد انتقاد های شدیدش از صدا و سیما ، انتقاد از دروغ پردازی صدا و سیما می افتم . وقتی آبی هست و نانی و هفت میلیون تومانی! ، استاد! ، خود با تمام مشغله و گرفتاری و بر خلاف اعتقاداتش!!! ، همسرش را تا دم درب صدا و سیما همراهی میکند ، پشت درب به انتظار مینشیند برای جمع کردن آب و نان! و شمردن وجوه دریافتی تا قران آخر! لابد این هم از مرام بی بدیل استاد! است که باید از جبهه مخالف تا میتوان کند! به نشان فراست! و بعد به او نشان پیروزی ملل دیگر را حواله داد!
از کارهای خبری اش گفت ، از عکس های خبری اش . قرار بود ساعتی بنشینیم و کلام استاد! را در باب موضوعی خاص بشنویم! اما در همین درهم و برهم گویی ها بود که شب از نیمه گذشت! پس به رسم میزبانی آستینی بالا زد و در حین سخنوری پیازی پوست کند تا پیاز داغی هم در این میان درست کند! پیاز داغ جگر مرغ سرخ شده! و در حالی که پیاز داغش را زیاد میکرد! از صادق آقاجانی هم میگفت! که اصلا تو او را میشناسی؟ آیا تا کنون با او صحبت کرده ای؟و با حالتی خاص گفت : می دانی که او به فرخنده چه گفته؟ آقاجانی از فرخنده پرسیده آیا شما وبلاگ برادر خانم بهرامی را می خوانید؟
گفتم که او را خوب می شناسم، هم او را و هم برادرش را! اما حاضر نیستم کلامی با او گفتگو کنم! حرفی با او ندارم ! از نظر من کسی که بر مرگ انسانی سرپوش گذارد جنایتکار است!



من امده بودم که فقط گوش کنم ، حرف من همان بود که قبل تر در وبلاگ گفته بودم و حرف های دیگر را نیز همان جا قرار بود و هست تا بگویم . در این دیدار چند ساعته چند جمله ای گفتم . می دانستم که چه بگویم و بعد انتظار به نتیجه گفتگو! و الحق که خوب و به موقع نتیجه داد و تکلیف بر من معلوم شد! تکلیف من با او ، فرخنده صادق!



درهم و بر هم بافی به پایان رسیده بود و من هنوز در نیافتم که نتیجه این دیدار چه بود ، یعنی نمی خواستم از مجموعه گفتارش به برداشت شخصی برسم ، بهتر بود برای پرهیز از شبه ، منظورش را صریح و بی پرده از زبانش بشنوم و در این راستا ، در حالی که دو ، سه ساعتی به سحر نمانده بود! به او گفتم که منظور اصلی شما را در نیافتم و در واقع ترجیح میدهم تا واضح بگویید ، سوالاتی نیز هست که در میانه گفتار اشاره کردید و گذشتید! اول آنکه به وبلاگ من اشاره کردید و بی سر و ته بودنش و ... و من در نیافتم که منظور شما چیست؟ و دیگر اینکه آیا شما با مطالبی که من در وبلاگم در ارتباط با شما و فرخنده صادق نوشتم مشکلی دارید؟! و آغاز کلام من همراه بود با تعجب فرخنده صادق ، که : "امیر بالاخره حرف زد!" .
در پاسخ ، سوالاتی کرد درباره هدفم از ایجاد وبلاگ، علت بسته بودن بخش پیغام ها ، روش ارائه مطالب ، علت تعطیل شدن وبلاگ بدون ذکر علت آن و در آن میان نیز ، از لیلا سوال کرد که آیا او خود را شایسته و محق میدانسته تا سرمربی تیم ملی سنگنوردی بانوان (در مسابقات آسیایی کرمان ) باشد؟ یا اینکه حساب دیگری در کار بود؟! لیلا در پاسخ گفت با توجه به سوابق ورزشی و تحصیلی ، خود را شایسته میدانسته! علاوه بر این اشاره نمود با توجه به شرایط جسمانی و روحی اش در آن زمان ، موقعیت خوبی بود تا بتواند شرایط روحی و جسمی اش را بهبود بخشد . لیلا در ادامه گفت حضورش در تیم ملی سنگنوردی به معنای تایید عملکرد فدراسیون در مورد حوادث پیش امده در اورست نبود! مضاف بر آن ، تخلفاتی زشت را در طی برگزاری مسابقات دیده که تکلیف او با افرادی خاص در فدراسیون و عملکردشان روشن شد!
من هم آگاهانه ، و در پاسخ به جعفری ، علت تعطیلی ناگهانی وبلاگ و نیز علت بسته بودن کامنت ها را کامل شرح دادم! و عجب! که این مورد آخر نیز به بار نشست!


از روزی که وبلاگ نویسی را آغاز کردم ، هدف آماج تهمت ها ، دشنامها و تهدیدها قرار گرفتم! که در راس آن ، وبلاگ کوهنوشت (وبلاگ مسئول روابط عمومی فدراسیون) پایگاهی بسیار امن و قوی برای این حملات بی نشان بود ! خیلی زود فشنگ ها تمام شد! فشنگ های مشقی! با این حال اعتقاد دارم که همان فرد ! یا گروه مبارز! بهترین راهنما برای ادامه کارم بودند و عاملی بود تا نهایت تلاش خود را برای نشان دادن بهتر و کامل ترحقایق بکار گیرم .


عباس جعفری درباره مطالبی که از او و همسرش در "بخش اول" نوشته بودم نیز ابراز نارضایتی نمود!
دیگر حرفی نبود جز طرح سوالی از فرخنده صادق . سوالی که بر من معلوم می کرد ، آیا دیدار و گفتگوی امشب بر پایه صداقت و دوستی است یا ... ! . افسوس !، افسوس! جوابی که آرزوی شنیدنش را داشتم نشنیدم! ای کاش فرخنده صادق ، آنقدر صادق بود تا زیر حرفش نزند!

از فرخنده صادق چنین پرسیدم :

در بیمارستان جم در حالی که با عباس جعفری بحث میکردم به جعفری گفتم که تیم گاما بگ نداشته و لیلا را دیر منتقل نموده اند و ...( به "بخش اول" مراجعه نمایید ) و جعفری شما را- فرخنده صادق - صدا زد و شما در پاسخ گفتید که گاما بگ داشتیم و استفاده هم کردیم و همان روز که رسیدیم کمپ 2 و لیلا چند ساعت قبلش یه کما رفته بود ، او را شرپاها ، همان روز 4 ساعته به بیس کمپ کول کردند!


در حالی که پس از شروع وبلاگ نویسی من ، برخی از موارد تغییر کرد! آیا شما این حرف را در بیمارستان زدید یا نه!؟


افسوس ! میتوانست صادقانه و با شجاعت اعتراف به اشتباه کند ، اما او به قدر کافی صادق و شجاع نبود ، او حرف خود را انکار کرد! حرفی را انکار کرد که جز همسرش و من ، دو شاهد دیگر نیز برای آن وجود دارد! ساعتها نشستن و گوش دادن را بیهوده می دیدم ! صداقتی در کار نبود! تنها یک عامل من را بر آن داشت تا باز هم صبر کنم ، صبری که بر بیهوده بودن آن واقف بودم ، اما باید صبر میکردم تا هیچ جای تردیدی باقی نماند!


علت این صبر طویل بدین سان بود :


قرار بود چند روز بعد ، عباس جعفری و فرخنده صادق به نپال بروند برای شرکت در جشن سی امین سالگرد صعود اولین زن صعود کننده به اورست . لیلا تصمیم داشت از طریق مراجع قانونی سهل انگاری ها و موارد پیش آمده در اوست 84 را پیگیری نماید . جهت تایید برخی مدارک ، جعفری پیشنهاد همکاری داده بود تا مدارکی را در نپال تایید نماید ، اما نمیدانم علت چه بود که در نهایت لیلا تصمیم گرفت تا خودش کار را دنبال کند! و نیز فرخنده صادق گفته بود در ارتباط با موارد پیش آمده در برنامه حاضر است در هر جایی شهادت دهد!



عجیب است! عجیب است در مورد سوالی که از او کردم حرفش دو تا شد! و حال قرار است صادقانه شهادت دهد!!! حقیقت هم همان بود که روز بعدش لیلا را به بیس کمپ منتقل کردند! اما! ، اما! از همان روز اول یقین داشتم که لیلا را در آن حالت بحرانی ، به سرعت به بیس کمپ منتقل نکرده بودند! و فرخنده صادق در بیمارستان در جواب همسرش شهادت دروغ داد و حالا میگوید چنین نگفتم!



از او راجع به عملکرد محمود گودرزی(پزشک تیم!) پرسیدم ، وقتی که گودرزی از بالا به کمپ 2 میرسد. به فرخنده صادق گفتم ، چرا در ان روز ، در بیمارستان نگفتی گودرزی وقتی به کمپ 2 رسید چه کرد؟ چرا نگفتی لیلا را از گاما بگ خارج کرد و روش درمان پزشکان امریکایی و انگلیسی را متوقف نمود؟ تو آن روز در بیمارستان با قاطعیت گفتی که از گاما بگ استفاده کردند! و من منکر بودم ! چرا که اوضاع لیلا بحرانی شده بود و آب آوردن ریه لیلا نشانه ای بود از عدم استفاده از گاما بگ و عدم کم کردن ارتفاع به موقع! و در جواب با لبخندی گفت : " آخه تو اون موقع خیلی عصبانی بودی"!


شگفت آور است ! تمام این حقایق وقتی روشن شد که وبلاگ نویسی را آغاز نمودم و علت این بود که در "بخش اول" با صراحت نشان دادم هیچ چیز و هیچ کس نمیتواند جلوی حقیقت را بگیرد ! حقیقت را ، حتی اگر بسیار تلخ باشد برای خود نیز میپذیرم! و اینجا بود که برخی مسایل روشن شد! به قول معروف "چوب که بالا رفت ، دست فلانی رو شد! "


و علت صبر من تنها به جمله ای بود که جعفری گفت ، که : من در باره لیلا هر کمکی بتوانم انجام میدهم ، چون سابقه دوستی وجود دارد ، بر ما وظیفه است تا کارش را دنبال نماییم و کمکش کنیم اما در مورد محمد اوراز چنین نبود! چرا که با او آشنایی نداشتم ، پس وظیفه ای نبود! و در میانه نیز تماسی تلفنی با جلال الدین شهبازی(پزشک، رییس وقت کمیته پزشکی فدراسیون) برقرار نمود در ارتباط با پیگیری موارد پزشکی حوادث اورست 84 ، جزییات آن مکالمه را در مطلبی با عنوان " جلال الدین شهبازی " نوشتم . بدین ترتیب علی رغم باور درونی باز هم صبر کردم ... و در انتهای ان ملاقات طویل! با توجه به مواردی که قول انجامش را داده بودند ، به او و همسرش فرخنده صادق قول دادم پس از شروع مجدد وبلاگ نویسی ، مواردی را اضافه نمایم تا به نحو مطلوبی از او و همسرش فرخنده صادق ، رفع کدورت شود! مواردی که قول انجامش را داده بودند آنقدر باارزش بود تا بتوان دروغگویی های فرخنده صادق را فراموش کرد!


اما این قصه! ، قصه صداقت پیشه کردن صادق! (فرخنده صادق) نیز دروغی بیش نبود و با گذشت زمان ، سیر حوادث پرده از این دروغ نیز برداشت!


صبر ، صبر و صبر ... ، تا خرداد 85 ، آستانه سالگرد صعود اورست 84! و اغاز مجدد وبلاگنویسی!
دوباره آغاز کردم و در آغاز کار ، نتایج ان چند جمله ای را که در منزل عباس جعفری گفته بودم چه عجولانه در پیغام و پسغام های بی نشان دیدم! پیغام و پسغام های عجولانه و لبریز از اضطراب! ، همچون آغاز وبلاگ نویسی که برخی ترسیدند و نگران شدند ، برخی حرفها عوض شد و برخی مجهولات ، معلوم!
در مدت یک سال ، یعنی از آغاز ماجرا در خرداد 84 تا به ان روز ( خرداد 85) در هیچ جایی ، نه در وبلاگ و نه در هیچ جمعی و نه با هیچ کسی ، هیچگاه نگفتم و ننوشتم که صادق آقاجانی جنایتکار است! جز در منزل عباس جعفری ! در منزل او و در حضور او و فرخنده صادق و لیلا این جمله را گفتم تا اثراتش را ببینم! و چه شتابان دیدم! عجبا !!! این جمله را در پیغام های وبلاگ کوهنوشت ،از نویسنده ای بنام "خاطره پرنده" خواندم! این پیغام را در اینجا بخوانید
"خاطره" ای که مرده بود! ، زنده شد و دیگر بار همچون "پرنده" ای آمد و رفت! این بار با بال شکسته رفت!


عجب!



من ماندم و غلامعباس جعفری و فرخنده صادق و دروغ!
من ماندم و غلامعباس جعفری و فرخنده صادق و نیرنگ!

فرهنگ لغت را باز کردم . فرخنده را مبارک و میمون یافتم و الحق چه مبارک است صداقت . چه مبارک انسانی است ، انسان صادق! فرهنگ را که بستم ، فرخنده را نه مبارک دیدم و نه صادق!

همواره این جمله عباس جعفری را در خاطر خواهم داشت که در وبلاگ سرود کوهستان(قسمت پیام ها)
، خطاب به حسن نجاریان (عضو تیم گاشربروم1) و با کنایه چنین گفت:

" اما قبل از هر چيز برای رفتن به کوه در کوله پشتی ذهنتان!! چند گرم هم صداقت همراه داشته باشید برای برگشت از کوههای بلند خیلی بدرد خواهد خورد . می دانی که چی می گویم حسن خان جان !! "



از خود می پرسم ، آیا غلامعباس جعفری از شریک زندگی خود نیز چنین درخواستی خواهد داشت؟! و قبل تر از آن ، آیا روزی "عباث!" خان! برای دیدن چهره خود ، روبروی آینه خواهد ایستاد؟!


............................

پست بعدی وبلاگ در تاریخ 20 آبان 1385 خواهد بود .

......................................................................................................................